غواص تنهایی که به آب نامه مینوشت و در آب شهید شد
تاریخ انتشار: ۸ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۳۴۹۲۶۵
زیر آتش بیمحابای دشمن، یوسف به لقای محبوب حقیقی رسیده بود، در حالی که چفیهای که یار و مونس او در جبههها بود به خونش آغشته شده و نوبت استراحت فرا رسیده بود. انگار نامههایی که «یوسف قربانی» در تنهایی برای آبها مینوشت، بیجواب نمانده بودند.
به گزارش خبرنگار ایمنا، در سال ۱۳۴۵ در خانهای محقر در شهر زنجان پسری به دنیا آمد که نام وی را یوسف گذاشتند، پسری که قرار بود طعم تلخ هجرانهای متعدد را در عمر کوتاه و پرثمر ۲۰ ساله خود بکشد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بودن در کنار مادر و برادر، رنج بیپدری و فقر را آسانتر میکرد، اما دیری نپایید که مادر هم گرفتار بیماری شد، آن زمان یوسف شش سال بیشتر نداشت، اما حال مادر که رو به وخامت گذاشت برای انتقال او به بیمارستان به ناچار چرخ دستی همسایه مادربزرگش را به امانت گرفت و با عجله راهی آنجا شد، به خاطر مسائل مالی اجازه ورود پیدا نکردند و یوسف به ناچار مادرش را به بیمارستان دیگر برد، اما مادر نرسیده به بیمارستان روی همان چرخ دستی آسمانی شد و یوسف و برادرش را تنها گذاشت.
رنج و اندوه نداشتن پدر و مادر از کودکی جان یوسف را به آتش میکشید، خانه کوچک و باصفای مادربزرگ، جایی بود که او و برادرش به آنجا پناه برده بودند، دوران ابتدایی با همه کمبودها سپری شد و یوسف به کلاس چهارم دبستان رسید، اما انگار سرنوشت یوسف به فقدان و جدایی گره خورده بود، مادربزرگ هم، تنها پشت و پناهی که داشتند به دیدار حق شتافت تا هاله تنهایی او بزرگ و بزرگتر شود. اینک او مانده بود و دنیایی غریب که در آن فقط یک آشنا به نام برادر برایش باقی گذاشته بود.
درس و مدرسه را با همه هوش و استعدادی که داشت، به ناگزیر رها کرد و به همراه برادر که به کار نقاشی و کندهکاری روی آجر و سنگ اشتغال داشت، راهی تهران شد و چند سالی را در آنجا گذراندند، اما باز مجبور شدند به زادگاهشان زنجان برگردند و در خانه موروثی کوچکی که داشتند، ساکن شوند.
بسیج زنجان، مأمن او شدانقلاب که پیروز شد با تشکیل بسیج، یوسف انگار جایی برای فعالیت پیدا کرد، سردار شهید قامت بیات که در آن زمان معاونت سپاه زنجان را برعهده داشت و نجمالدین تقیلو در آنجا بال و پر یوسف شدندتا بخشی از تنهایی او پر شود.
جنگ که شروع شد، روزهای پر مشغله یوسف هم آغاز شد، روزهایی که سر آغاز سیر وسلوک او بود، در همین ایام بود که تنها کس و کارش در دنیا هم بر اثر تصادف پر کشید. برادرش هم رفت تا او به معنای واقعی کلمه تنها شود.
جبهه؛ خانهای پر از دوست برای یوسف شدیک نوجوان تنهای ۱۶ ساله درد و رنجی را به دوش میکشید که علاقهای به زبان آوردن آن و نشان دادنش نداشت. یوسف شیطنت میکرد، شوخی میکرد، میخندید، اما در دلش غوغایی برپا بود. جبهه برای او حکم خانه را هم داشت، خانهای پر از دوستهای دل و جانی که اعضای خانواده او شده بودند. ابتدا به عنوان یک بسیجی گمنام جهاد میکرد، اما ماندن مداوم از او و فعالیت در لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) و ۳۱ عاشورا از یوسف نیرویی کارآمد ساخت که به یکی از نیروهای برجسته و کار آمد اطلاعات و عملیات گردان خط شکن حضرت ولیعصر (عج) استان زنجان تبدیل شد، نیرویی که درعملیاتهای آبی و خاکی، والفجر ۸ و کربلای ۵ به عنوان یک غواص نقش تأثیر گذاری داشت.
از نگارگری روی چادر تا شنیدن آوازیوسف برای خودش رفتارهای متفاوت و خاصی داشت، رسم کردن و کشیدن نقش و نگار و نوشتن آیههای قرآن و شعر بر روی دیوارهای چادر یکی از کارهای مورد علاقهاش بود. یک روز تصویر تمام بچههای حاضر در چادر را روی آن کشیده بود، سر و صدای همه بلند شد اما او همچنان به کار خودش ادامه میداد.
حسین محمدی همرزم و دوست شهید میگوید: «یوسف یک کولهپشتی داشت پر از نوارهای موسیقی سنتی. هر وقت هر اثری از خوانندگان این سبک مثل استاد ناظری و استاد شجریان به بازار میآمد، فوری آن را تهیه میکرد و با ضبط کوچکی که داشت گوش میداد. باطری ضبط را با هزینه شخصی میخرید اگر هم نمیتوانست باطریهای کهنه بیسیم را یکسره میکرد، در آب میجوشاند تا شارژ شود و استفاده میکرد، انگار با شنیدن این آوازها به عالمی دیگر میرفت و برای خودش در تنهایی کلی کیف میکرد.»
برای آبها نامه مینوشترسم بر این بود که بچهها همه برای خانوادههایشان از جبهه نامه مینوشتند، یوسف هم همیشه نامه مینوشت. این مسأله برای بچههایی که او را بیشتر میشناختند، یک معما شده بود، یوسف که در این دنیای خاکی کسی را ندارد، به چه کسی نامه مینویسد؟! سرانجام یکی از همرزمان به سراغ او رفت و پرسید: یوسف نامههایی که مینویسی برای کیست؟ چرا آنها را پست نمیکنی؟ یوسف نامهای که مینوشت را برداشت، دست رفیقش را گرفت و به کنار اروند برد. نامه را پاره کرد و به آبهای خروشان اروند سپرد و گفت: درست است، من کسی را در این دنیا ندارم، اما از تنهایی برای آبها نامه مینویسم!
چفیهای که همدم و همراز بودیوسف بیشتر اوقات یک چفیه برگردن داشت، از روزهای دور جبهههای مریوان تا روزهای عملیات کربلای ۵، این چفیه انگار همدم او بود. حسین محمدی، همرزم او داستان چفیه یوسف را این طور روایت میکند: «یوسف چند ماه قبل از شهادت و در پادگان شهید قاضی طباطبایی تبریز زمان آموزشهای تکمیلی غوّاصی بعد از عملیات والفجر ۸ جور دیگر شده بود، از آن بچه شوخ و جسور، آدمی مانده بود، کم حرف و ساکت. این تغییر را همه متوجه شده بودند. مرداد ۱۳۶۵ به عینه میدیدم که گویا به کشف و شهود رسیده است. با چفیهاش، جامدات و شهدا صحبت میکرد! وقتی متوجه آگاهی من شد، از من قول گرفت تا شهادتش با کسی راز نگویم و قول داد اگر اجازه داشت، شفاعتم کند. غروب بعد از وضو گرفتن خطاب به چفیه اش میگفت: ببخش خیلی وقت است از مریوان (مهر ماه ۶۲) تا کنون زحمت مرا کشیدهای، میدانم از من خستهای، امّا صبر کن زمان اندکی مانده به خون من آغشته شوی! هر دو استراحت خوب و قشنگی در پیش خواهیم داشت.»
چند روز پیش از عملیات کربلای ۴ یکی از بچههای رزمنده که یک ضبط خبرنگاری کوچک داشت، به سراغ یوسف رفت تا به اصطلاح با او مصاحبه کند. یوسف اول طفره رفت و گفت: من که سواد حرف زدن ندارم، اما محمدعلی جعفری اصرار کرد و گفت: سواد نمیخواهد، حرفهای تو از دل بر میآید، دلی بگو و یوسف این شعر را خواند: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند / روبهصفتان زشتخو را نکشند / گر عاشق صادقی ز مردن مهراس / مردار بود هر آنکه او را نکشند.
در آخر از او پرسید غواص را برای ما معنی کن، یوسف خندید و گفت: غواص یعنی مرغابی امام زمان!
و بالاخره مرغابی تنهای امام زمان در یکی از شبهای عملیات کربلای ۵ در دیماه سال ۱۳۶۵، در ۲۰ سالگی، نزدیک پاسگاه کوت سواری عراق در شلمچه در حالی که تنها چند متری با خشکی فاصله داشت، به دلیل اصابت تیر غرق در خون شد. یکی از همرزمانش به سرعت او را در بغل گرفت تا پیکرش به زیر آبها نرود. زیر آتش بیمحابای دشمن، یوسف به لقای محبوب حقیقی رسیده بود، در حالی که چفیهای که یار و مونس او در جبههها بود به خونش آغشته شده و نوبت استراحت فرا رسیده بود. انگار نامههایی که «یوسف قربانی» در تنهایی برای آبها مینوشت، بیجواب نمانده بودند، شهادت در میان آبها شاید پاسخ نامههای بیجوابش بود.
کد خبر 676695منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس شهدای دفاع مقدس شهيد يوسف قرباني غواصي عملیات والفجر 8 عملیات کربلای 5 زنجان شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق نامه می نوشت برای آب ها بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۴۹۲۶۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«همسایه شما، زهره» بیانگر بیمهری جامعه/ درخشنده دردی لاعلاج ساخته است
فیلم سینمایی «همسایه شما، زهره» به کارگردانی علی درخشنده از چهارشنبه پنجم اردیبهشت ماه در سینماهای گروه «هنروتجربه» اکران شد. از این رو به گفتوگو با مهسان فراست منتقد و کارشناس سینما و تئاتر درباره این فیلم پرداختهایم.
مهسان فراست منتقد و کارشناس سینما درباره فیلم سینمایی همسایه شما، زهره گفت: همسایه شما، زهره فیلمی است که درد دارد اما علاج ندارد. در بطن جامعه آدمهای دردمند چاره ای جز سکوت یا مرگ ندارند. در این فیلم زهره زنی با درد مشترک جامعه امروزی تلاش دارد حرف بزند، سکوتش را بشکند و صدایش را فریاد بزند، ولی متاسفانه در جامعه ما این صدا را خفه میکنند.
وی ادامه داد: فیلم همسایه شما زهره، تلاش دارد بیانگر بی مهریهای جامعه ای باشد که هیچ کس از حال دیگری خبر ندارد، حتی در جامعه کوچکی مانند خانواده. در خانواده آنقدر بی عاطفی افراد موج میزند و کسی صدای تنهایی مادر را نمیشنود که زهره مجبور میشود انتقام بگیرد.
این منتقد افزود: درخشنده به درستی درد امروز را میفهمد و در این فیلم به روانکاوی و آسیب های جامعه اجتماعی ایران میپردازد که بیشتر افراد در زمان طفولیت گریبان گیر آن میشوند و در بزرگسالی آثار این افسار گسیختگی بیشتر گریبان گیر آنها میشود.
فراست بیان کرد: زیبایی داستان دلنوشتهها و به نوعی اعترافات زهره است که به زیبایی داستان اضافه کرده است و تماشاگر با نوشتههای زهره دوست دارد ادامه داستان را ببیند. همچنین بازی خانم رویا افشار نشان از چیره دستی ۴۰سال هنرمند بودن را به رخ میکشد.
وی در پایان صحبتهایش گفت: این فیلم سینمایی در آخر این حرف را میزند که آدمهای جامعه ما درد دارند، از بی کسی، بیمهری غم دارند اما در تنهایی خود گیر میکنند؛ آدما وسط غم و تنهایی و غصههایشان میمیرند و شاید ظاهراً همه چیز خوب باشد اما روح در بدن جان میدهد و انسان فکر میکند دیگر توان ادامه دادن ندارد و نفس کم آورده است. در آخر میگویم آدمها را در ناراحتی و در تنهایی رها نکنید چون آن زمان آدم زنده است اما واقعاً میمیرد.
باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری سینما و تئاتر